- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم با حضرت زهرا (س)
تو را ملول و پریشان و خسته میبینم کنار بـستر خود دل شکـسته میبـیـنم به دوش توست پس ازمن رسالتی سنگین چرا وجود تو را سخت خسته میبینم تو نور چشم منی، دخترم! تو را چون ماه میان هاله ای از غـم، نـشسته میبـینم بهارباغ من! ای عمر تو چو گل کوتاه کتاب عـمـر تو را زود بسته میبیـنم اگرچه غرق غمی، چون غمت غم دین است تـمام عـمـر کمت راخـجـسته میبـینم هرآنچه راکه پس ازاین وداع خواهی دید ز پشت دیدۀ در خـون نشسته میبینم میان دود و شـرار و هجـوم اهل ستم تو را صنـوبر پهـلـو شکـسته میبینم تمام جان «وفائی» ز ناله پُرشده است که بند بـند دلش را گسـسته میبـیـنـم
: امتیاز
|
مدح و شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
گرفته بوی شهادت شب وفاتش را بیا مرور کن ای اشک خاطراتش را مورخان بنـوشتـند با سرشک یتـیـم هجوم درد به سر تا سر حیاتش را سه سال شعب ابیطالب و شکنجه و ظلم چقدر مرگ خدیجه فـسرد ذاتش را چه سنگ ها که بر آیینۀ وجودش خورد چه طعنه ها که ابوجهل زد صفاتش را برای غارت جانش قریش خنجر بست ولی خدای علی خواسته نجاتش را دلش چو ماه شکست و دو نیم شد اما ندیـد سبـزیِ بـاران مـعـجـزاتش را حرا شروع رسالت غـدیر خم پایان ادا نـمــود تــمـامـیِّ واجـبــاتـش را و بعد غیر علی هر که رفت در محراب شنید نعـرهٔ لا تـقـربوا الصلاتش را
: امتیاز
|
شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
یا رب چرا خلق جهان را سینه چاک است گویا تن پـاک پیـمـبـر زیر خاک است از حضرت روح الامین شهپر شکسته گـرد یـتـیـمـی بر رخ زهـرا نـشـسـتـه چون مرغ شب سبطین احمد در فغانند دریا صفت از دیده گوهـر می فـشانـند روز جهان از این مصیبت چون گشته شب عرش علا لرزان بود چون قلب زینب رنگ شفق از این مصیبت نیلگون شد خورشید و مه را دیدگان دریای خون شد اندر فلک افلاکیان را بال و پر سوخت از هجر و غم زهرای اطهر را جگر سوخت سیفی چه گوید در غم و سوگ و عزایش واحـسرتا صاحب عـزا باشد خـدایـش
: امتیاز
|
رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و جسارت به اهل بیت او
ای امـت رسـول، قـیـامت به پـا کـنـید لبـریـز، جـام دیده ز اشک عـزا کـنـید در مـاتـم پـیـمـبـر و تـنـهـایــی عــلـی باید برای حـضـرت زهـرا دعـا کـنید داغ پیغمبر است و بلاییست بس عظیم حیدر غــریب گشتـه و زهـرا شده یـتـیم خـتم رسل به سوی جـنان میکند سفر جان جـهـانیان ز جـهـان میکـند سفر ریزید خون ز دیده که در آخـر صفر کز پیکر وجود، روان میکـنـد سـفـر دریای اشک، ملک خداوند سـرمد است بــاور کنیــد روز عــزای مـحـمّـد است جان جـهـان ز پـیـکـر هستی جدا شده خاموش، شمع محـفـل نـورالهدی شده ملک خداست غرق در اندوه و اضطراب واویـلـتــا عــزای رســول خــدا شــده عــالـم ز دود فـتـنـه سـیـهپـوش میشـود حــقّ عــلـی و آل، فـرامــوش میشــود بـاور کنید قامت حـیـدر خـمـیـده است رنگ از عذار حضرت زهرا پریده است بـاور کـنـید بغض حسن مانده در گلو خونِ دل حسین به صورت چکیده است خورشید، رنگ باخته و روز، چون شب است یک کربلا غم است که در قلب زینب است سوگ رسول یا که غم بینهایت است یا نـقـشـۀ شکـستـن رکن هـدایت است تیغ سقیفه گشته حمایل به دست خصم او را هوای حمله به بیت ولایت است امت پس از نـبـی ره طغـیـان گـرفـتهاند با دست فـتـنـه دامن شیـطـان گـرفـتـهاند پیغمبری که دست دو عـالم به دامنش با آن که آب غسل نخـشکـیده بر تنـش آزرد بــاغ لالـهاش از نـیـش خـارهــا دیدند حملههای خزان را به گـلـشنـش اجـر رسـالـتـش چه قَـدَر ظـالـمـانـه بود بـر دست دخـتـرش اثــر تـازیــانــه بود مـردم درِ سـرای عـلـی را نـمیزنـنـد جـز بـا لـگـد به بیـت ولا پـا نمیزنند سلمان کجاست؟ بوذر و عمار کو؟ چرا اینان سری به حجـرۀ زهـرا نمیزنند دیگر مدینه داده ز کف شور و حـال را کــس نــشــنـود صــدای اذان بـــلال را ای آسمان بگرد و دل از غصه چاک کن خود را نهان چو جسم پیمبر به خاک کن دستی برون ز خاک کن ای خـتم انبیا اشک غم حسین و حسن را تو پاک کن بیتو جـهـان دچـار بـلایـی عـظـیـم شـد بـردار سـر ز خـاک! که زهــرا یتـیم شد افـتـاده پشت سر همه آیات ذوالجـلال قرآن چو حرمت نـبـوی گشته پایـمال اجـر نـبـی به کـشـتـن زهـرا ادا شـود زهـرا زنـد به پـشت درِ خانه بـالبـال حامی دین و یار ولی کـیـست؟ فـاطـمـه اول شهـیـد راه عـلـی کـیـسـت؟ فـاطـمه یارب! به اشک چشم علی، خون فاطمه آن فاطمه که عرش خدا راست قـائمه بیش از هزارسال، شب و روز و ماه و سال دارد به این دعا همه شب شیعه زمزمه بـا تـیـغ مـهـدیاش دل ما را صـفـا بـده بـر سـیـنـۀ شـکــسـتـۀ زهـرا شـفــا بــده اسـلام، سـرشـکـسـتـۀ اعـدا نـمیشـود مِـهـر عـلـی بـرون ز دل مـا نمیشود درمـان زخـم سیـنـۀ مجروح اهـلبیت جـز با ظـهـور مهـدی زهـرا نمیشود «میثم» هماره باشدش این ذکر بر زبان عجّــل علـی ظهـورک یا صاحبالزمان
: امتیاز
|
رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
مـاتـم گـرفت حـال و هـوای مدیـنه را پوشـیـد کعـبـه رخت عـزای مدینه را خاکم به سر که دست اجل تیشه بر گرفت وز پـا فـکـنـد نـخـل رسـای مدیـنه را رکن علی شکست ز فـقـدان مصطفی در بر گـرفت خـاک، صفای مدینه را زین غم که در محاق نهان ماه یثرب است ابـر عـزا گـرفـت فـضـای مـدیـنـه را ای دل بیا چو«شاخۀ حنّانه» نـاله کن بنگـر به ناله ارض و سمای مدینه را آدم گریست تا که ملائک به روی دست بـردنـد سوی سـدره هـمـای مدیـنه را جسم نبی سه روز زمین ماند و آسمان سـایـه فـکـنـد کـرب و بـلای مدینه را بر بام بیت وحی برافراشت دست کفر از دود درب خـانـه لـوای مـدیـنــه را دردا که جای تسلیت از کین عدو شکست آیـیــنــۀ رســول نــمـای مــدیــنــه را دردا که دشمنـان جـلـوی چشم فـاطمه بستـند دست عـقـده گـشـای مدیـنـه را تسکین شود مگر، دل زهرا در این عزا بسرود « رستگار» عـزای مـدینه را
: امتیاز
|
رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و جسارت به اهل بیت او
مُلک وجود غرق در اندوه و در عزاست آغاز صبح غربت زهرا و مرتضاست قرآن عزا گرفته و عترت شده غریب شهر مدینه را به جگر داغ مصطفاست خون گریه کن مدینه! کز این ماتم عظیم گر آسمان خراب شود بر سرت رواست گـشتـنـد انبـیا همه چون فـاطـمه یتـیـم زیـرا عـزای قـافـلـه سـالار انبـیـاست خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود عالم عزا گرفته و صاحب عزا خداست اهل ولا به هـوش که با رحـلـت نـبی شـهـر مـدیـنـه یـکـسـره آبستن بلاست قومی برای غصب خلافت شدند جمع یا لَلعَجَب! وصی پیمبر، علی، کجاست دار الولا محاصره، زهراست پشت در دود وشراره بر فلک از بیت کبریاست آتـش زدن به خـانـۀ ریـحـانـۀ رسـول پاداش رنج های شب و روز مصطفاست آزردن بـتـول پـس از رحـلـت رسـول باللَّه قـسم شـروع جـنایـات کـربـلاست از لحظه ای که غصب خلافت شد از علی تا حـشـر حـقّ آل محـمد به زیر پاست هرروز رأس شاه شهیدان به نوک نی هرشب صدای نالۀ زهرا به گوش ماست مـیـثـم! قــسـم بـه مـیـثـمِ آزادۀ عــلــی آزادگـی ولایـت سـلــطـان اولــیـاسـت
: امتیاز
|
مدح و شهادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای محمد (ص)ای رسول بهترین کردارها حُسن خلقت شهره دراخلاقها ،رفتارها در بیــانت بــند مــی آیـد زبان ناطقان قــامت مــدحت کـجا و خلـعت گفتـارها بال رفتن تا حریمت را ندارد ایــن قلم قاب قــوسینت کجا و مرغــک پندارها طفل ابجدخوان توسلمان سیصدساله است اســتوار مــکتــب ایــثار تــو عمّــارها تانفس داریم وتاخورشیدمی تابد به خاک دل به عشق بی زوالت می کنداقرارها پای بوسی تو عزت داده ما را اینچنین گل نباشد کس نمــی آید سراغ خــارها کی روداز خاطرم یادت که درروزازل کنده اند اسم تو را برسنگ دل حجارها داغ تو در سینۀ ماهست چون خاک توأییم لاله کی روییده درآغوش شوره زارها گل که منسوب تو گردد رنگ وبویش میدهند شاهد حرفم گلاب و شیشه ی عطارها وقـت رزمت آنچـنـانی که میان کارزار رو به تو آرند وقت خــستگی کرّارها ای که باخون دلت پرورده ایی اسلام را چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها سنگ می خوردی ومی گفتی که ایمان آورید کس ندیده از رســولی اینچــین ایثارها با عیادت از کسی که بارها آزرده ات روح ایمان را دمیــدی بـر دل بیمارها خم به ابرویت نیاوردی دراین بیست وسه سال بر سرت گرچه بلاباریدچون رگبارها رفتی وداغ توپشت دین رحمت راشکست جان به لب شدازغمت شهرت مدینه بارها تاکه چشمت بسته شده ای قافله سالارعشق رم نمودند عده ای و پاره شد افسارها آنقدرگویم پس ازتومیخ درهم خون گریست ناله ها برخواست بعدت ازدرودیوارها
: امتیاز
|
شهادت پغمبر اکرم ، امام مجتبی و امام رضا علیه السلام
آخـر «ماه صفر»، اول ماتم شــده است دیده ها پرگهر و سینه پُر از غم شده است آه ای ماه،که داری به رخت گرد ملال! خون دل خوردن خورشید، مسلّم شده است آخرای ماه سفرکرده که «سی روزه»شـدی رنگ رخسارتو همرنگ محرّم شده است عرشیان، منتظر واقعه ای جان سـوزند چشم قدسی نفسان،چشمه ی زمزم شده است شــب تــودیع پــیمبـر، شـهدا می گـفتند: آه از این صبح قیامت،که مجسم شده است تاکه برچیده شدازروی زمین«سایه ی وحی» آســمان، ابری و آشفته و درهم شده است «مجتبی»گلشنی ازلاله به لب،کردوداع داغ او، داغ دل عــالــم و آدم شــده است باغ، لبـریز شد از زمزمۀ «یاس کبود» لاله، دل تنگ تر ازحجلۀ ماتم شده است میهمانی،که«خراسان» شد از او باغ بهشت میزبان غـم او «عیسی مریم» شده است ازهمان روزکه زد سکّه به نامش درتوس شب،پی کشتن«خورشید» مصمم شده است تا بسوزد «دل ذریه ی» زهرای بتــول زهــر در سـاغر انگور فراهم شده است راستی تا بزند بوسه بر «ایوان طـــلا» کمر چرخ به تعـظیم شمـا خـم شده است پایتخت دل صاحب نظران است این جا «مشهد»انگشت نمای همه عالم شده است گـر چه بسیار خطا دیده ای از ما، امــا سایۀ مهر تو کی از سرما کم شده است؟ گرچه من ذرّۀ ناقابلم ای شـمـس شموس! باز پیوند من و عشق تو محکم شده است تـا کسی بـنـدۀ سـلـطـان خـراسـان نشود غمش از دل نرود، مشکـلش آسان نشود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا در شهادت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
من که این گونه پدر محوتماشای توأم دخترت فاطمه ام غمزده زهرای توأم گــریه ام را بنـگر خنده بزن بر رویم باغبـانا نــه مگــر من گل زیبای توأم دم آخــر سخنــی گــوی تسـلّایم بخش زآن که افـسرده چوآیینه سیمای توأم بارهـا از شفقــت دست مـرا بــوسیدی سخنی گوی کــه مـن ام ابــیهای توأم حالیا دست به پیش آر که بوسم دستت من که پرورده این دسـت توانای توأم پاسخــش داد نبــی کــی گل زیبای پدر ازهمه بیش به فکر تو وغم های توأم بعد من باز شــود باب ســتم بر رویت سخــت امـروز در اندیشه فردای توأم صبرکن زآن چه رسدبرتووبرجان علی بس جگرسوخته بهرتوو مولای توأم بینم آن شعله و دیوار و در و اندر بین شــاهد زمــزمــۀ وا اَبــتـاهــای تــوأم لیکن از عترت من زودتر آیی به برم در جنـان منــتظر دیدن سیــمای توأم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا در شهادت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ملک الموت مزن شعله به زخم جگرم وای مــن گـر تــو مدارا نکنی با پدرم صبـر کـن ســیر ببــینم رخ بــابـایم را چه کنم سدّ نگاهم شـده اشــک بصــرم قسمت این بود که بـالای سرش بنشینم چشم بگشایم و جـان دادن او را نگرم وقت جان دادن خودگفت:مقدراین است دو مـه و نیم دگر فاطــمه را هم ببرم ای پــدر! مادر مظلومه من یار تو بود من پـس ازرفتن توجان علی را سپرم با تــن خســته و بازوی کبود از مسجد قول دادم که علی رابه سوی خانه برم دست از دامــن حیدر نکشم یک لحظه گر بـــریزند همه اهــل مدینه بـه سرم قسمت این بــود که بعد از تو بمانم بابا تاکه با دادن جان، جان علی را بخرم به فدای سر یــک مـــوی عـلی باد پدر گـرمیـان در ودیـوار دهد جـان،پسرم جگرت سوخت به هربیت که گفتی «میثم» اجـر ایـن ســـوخـتنت بـا احـدِ دادگرم
: امتیاز
|
شهادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
شهر مدینه صحنۀ صحرای محشر است باور کنیم عمـر جهان رو به آخــر است ملــک خـدای عزوجل خیمه ی عزاست کـی صاحب عزاست؟ خداوند اکبر است در بیــت وحــی آمده در مــی زنــد اجل ایــن لحظه ی یتیمی زهرای اطهر است جــاری است اشک دیده ی شیرخدا علی انگــار آب غــسل نبی اشک حیدر است عتــرت غریــب گشته و قرآن به زیر پا دست امین وحــی خداونــد بـر سر است بــاور کــنید بر جــگـر شــیر حــق علی داغ نبــی فــقط نــه کـه داغ برادر است رکن علی شکــسته و از بس شده غریب ازغـصه گشته مثل همایی که بی پراست یــارب بر او تـــو فاطمه اش را نگاه دار زهــرا بـرای شیرخدا رکن دیگر است مــویی مــباد کــم ز ســر فاطــمـه شــود کو دست وتیغ وبازوی سردارخیبراست «میثم» اگر رسـول خــدا رفت از جهان نفس نبی به خلق امام است ورهبـراست
: امتیاز
|
شهادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و امام مجتبی علیه السلام
گفتم که عمرماه صفرروبه آخراست دیدم شروع محشر کبرای دیگراست گردون شده سیاه وفضا پرزدود و آه تاریک ترزعرصۀ تاریک محشراست گرد ملال بــر رخ اسلام و مسـلـمین اشک عزابه دیدۀ زهرای اطهراست مانـند پــیرهن جـگر خویش پاره کن گاهی ز طشت و گـاه ز گــودال قتلگاه تا صبح روزحشر مباد این صداخموش درخیمه های سوخته اش سوخت دامنم
: امتیاز
|
شهادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
هرعاشقی ست درطلبت أیهاالرّسول اَلجَـــنَةُ لَــهُ وَجَبَـــت أیـــها الــرّسول عالم هنـوز تشنۀ درک حضور توست أرض وسماست درطلبت أیهاالرّسول روشن شده است تابه ابد عالم وجود از ســجده ی نماز شبت أیها الرّسول تومیروی و در دل هرکوچه جاری اَست عطر مـــتانت و ادبــت أیها الرّسول آمـــاده ی ســـفر شدی و با وصیتت جان ها اسیر تاب وتبت أیها الرّسول گفتی رضای فاطمه شرط رضای توست خشم خداست در غضبت أیها الرّسول اما توچشم بستی ویک شهردردوداغ شدسهم یاسِ جان به لبت أیهاالرّسول اجـر رسالت تو ادا شد ولی چه زود بی تونصیب فاطمه شدچهره ای کبود
: امتیاز
|
شهادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
در و دیوار عالم را سیه پوشید ای مردم که غم درسینۀ اهل ولا جوشید ای مردم تـمـام لاله ها سر در گریبانند از این غم که زهرا در غم بابا سیه پوشید ای مردم مدینه زین غم وحسرت فضایش دردآلوداست درآن وادی شمیم دردوغم پیچیدای مردم فضای آسمان ها را اگر پـوشیده ابر غم غروبی غم فزا داردکنون خورشیدای مردم به پاس آنکه گل ریزد به روی قبرپیغمبر گل اشک ازدوچشم خویش زهراچیدای مردم هـنوز از لاله های باغ بوی داغ می آمد که خارفتنه در راه علی روئید ای مردم اگررسم است گل می آورندازبهردلجوئی چرادشمن به باغ وحی هیزم چیدای مردم نه تنها آستان عصمت حق سوخت درآتش که عرش ازنالۀ زهرابه خودلرزیدای مردم نمی دانم چه آمد برسرباغ وگل و غنچه که جبریل امین باچشم خـونین دیدای مردم خدا را شکردرسوک وغم آل عباعمری وفائی راخدا سوز جگر بخشید ای مردم
: امتیاز
|
شهادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای مدینه آفتاب حسن سرمد راچه کردی؟ آن خدایی عبدآن عبد مؤیّدرا چه کردی؟ جان جان عالم ایجاداحمد راچه کردی؟ از چه خاموشی بگوآخر محمّد راچه کردی؟ جا به زیر خاک دادی روح روح انبیا را آنکه بار خلق رابر دوش خودمی بردچون شد؟ آنکه بهرعزّت ما خون دل می خورد چون شد؟ آنکه خندیدو لبش ازسنگ کین آزردچون شد؟ آنکه گُـل گفت و گُل رویش زغم پژمرد چون شد در کجا کردی تو پنهان آفتاب جان ما را قلــب آدم در غــم پیغــمبـر خاتم گــرفته بغض مانده در گلوی عترت و عالم گرفته منبر ومحراب ومسجدرا غبارغم گرفته حضرت زهرا سیه پوشیده و ماتم گرفته اشگ غربت کرده پُر چشم علیّ مرتضی را ای مدینه ای مــدینه جـامۀ نیلی به تن کن یا امیرالمؤمنین جان دوعالم را کفن کن گوهراشک از دو چشم خود نثارآن بدن کن پاک بادست محبّت اشگ از چشم حسن کن کن نوازش از ره رأفت شهید کربلا را زینـب و کلثوم با مادر عزا دارند هر دو باعلی در گریه واندوه و غم یارند هر دو در کنار فاطمه با چشم خونبـارند هر دو دیده گریان،دست بر دل،سر به دیوارند هردو هر دو می بینند اشک غربت شیر خدا را فــاطمه یکدم نیفتـد نام بــابـا از زبـانش جان رسیده برلب و ازدست رفته جان جانش تیره تراز گوشۀ بیت الحزن شد آشیانش هیـزم آوردند جای دسته گل در آستانش سوختند از شعلـۀ آتش در بـیت الـولا را باغبانا بعد عمری خون دل حقّت ادا شد غنچه از گُل،گُل ز بلبل، بلبل از گلشن جدا شد با تن تــنها اسـیر روبهان شیــر خدا شد فاطمه از پا فتاد و طفل معصومش فدا شد تسلیت دادند با ضـرب لگد خیـرالنّسا را اوّلین تیغی که دشمن بعد پیغمبر کشیده پیش چشم فاطمه بر کشتن حیدر کشیده ناله آنجا از جگر صدّیقۀ اطهـر کشیده زین جنایت ناله هم محراب وهم منبرکشیده در غم حــیدر کـشیده نالۀ واغــربتا را یامحمّد بعد تو شیر خدا خانه نشین شد چون کتاب آسمانی دخترت نقش زمین شد لاله باران پیکرپاک حسن از تیرکین شد کشته فرزندت حسین ازخنجرشمرلعین شد شرح، «میثم» میدهد بر امّتت این غـصّه ها را
: امتیاز
|
مدح و شهادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
تشبیه ووصف روی توکار خیال نیست آئـیـنـۀ وجــود خــدا را مـثــال نـیـسـت بر هــرچه هــست، نام محمّد نوشته اند آری که اسم ورسم خدا را زوال نیست این اعتقاد ماست که لقمه به جای خود حتی نفس کــشیدن بی تو حــلال نیست مــا را محــبّت نــبوی رو ســپید کــرد رویش سیــاه هــرکه غـلام بلال نیست از جمع ما ابوذر و سلمان درست کــن این جمله کارها که برایت محال نیست در خــاک مــا اویس قرن رشد می کند وقــتی بــرای دیدن رویت مجال نیست بال و پر شکــسته تو را درک می کند بی روضۀ تو راه به سوی کمال نیست روز دوشــنبــه آمــد و حال تو زار شد زهــرا شـکست پیش تو و بی قرار شد روز دوشنبه غـصه ی مادر شروع شد آری عــزای داغ پــیمــبر شـــروع شد روح الامــین بــرای تــسلیّ نزول کرد تا گریه های ســورۀ کــوثـر شروع شد وقــت وداع دخــتر خــود را نـگاه کرد حرف از شکست بال کبوترشـروع شد ذکــر حــدیث صــورت نــیلی فـــاطمه مرثیه های کوچه و یک در شروع شد برسینه اش حسین غریبش که تکیه زد صحبت زشمرو سینه وخنجرشروع شد این پــنج تن برای کسی گریه می کنند گویا که روضه ی علی اکبر شروع شد این روضه قـلب آل علی رابه خون کشید دشمن چـه دیرنیزه زجسمش برون کشید
: امتیاز
|
شهادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
شبی که نور زلال تو در جهـان ُگـم شد سپیده جــامه سیه کرد و ناگهان گم شد ستاره خون شد و از چـشـم آسـمان افتاد فلک ز جلوه فرو ماند وکهکشان گم شد به باغ سبز فلک، مهر و مـاه پـژمردند زمین به سر زد و لبخند آسـمان گم شد دوبـاره شب شد و در ازدحـام تاریکـی صدای روشن خورشید مهربـان گم شد پس ازتو،پرسش رفـتن بدون پاسخ ماند به ذهــــن جاده تکاپوی کاروان گم شد بهارصید خزان گشـت و باغ گل پژمرد شبی که خنده ی شیرین باغبـان گم شد ترانـه ازلب معصـوم «یــاکریــم» افتاد نسیم معجــــــزۀ گل، ز بـوستان گم شد شکست قلب صبور فرشـتگـــان از غـم شبی که قبـلـه ی توحید عاشقان گـم شد رسـید حضرت روح الامین و بر سر زد کشیدصیحه زدل،گفت:بوی جان گم شد نشسـت بغض خـدا در گلوی ابراهـیـــم شبی کـه کعبۀ جان قبله ی جهان گم شد غـرور کعبــه از این داغ ناگهـان پاشید نمـــاز و قبله و سـجاده و اذان گـــم شد «ستاره ای بدرخشید و.»تسلیت ای عشق ز چشم زخم شب فتنـه، ناگهــان گم شد به عزم وصف تو دل تا که ازمیان برخاست قلم به واژه فرو رفـت و ناگهان گـم شد به هفت شهر جمــال تـو ای دلیل عشق شـبیه حضرت عطار، می توان گم شد به زیــر تیغ غمت، در گــلوی مجنونـم زشوق وصل تو،فریـاد«الامـان» گم شد ازآن دمی که دلم خوش نشین داغت شد به مرگ خنـده زد واز غم جهان گم شد
: امتیاز
|
شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
از سوزِ تب تـوانی به پیکـر نـداشتی فکری به غیر فاطمه در سر نداشتی یـادِ خـدیجه می کـنـی و آه می کشی یعنی که تاب دوریِ هـمـسـر نداشتی بعد از غدیر و توطـئه هایِ منـافـقـین دلـشـوره جـز غـریبی حـیدر نداشتی میـخـواستی سفارش حقِ عـلـی کـنی امّا چـه فــایــده که تو یــاور نداشتی عمری برای اینکه هدایت شوند خلق در سینه غیر یک دلِ مضطر نداشتی وقتی صدایِ فـاطـمـه آمد که سوخـتم در عرش می شنـیدی و باور نداشتی رفتی از این دیار وَ اِلّا به یک نفـس تـابِ صـدایِ نـالـۀ دخـتــر نـداشـتـی مسمار داغ بود و لب از سینه برنداشت آنـجـا مگـر بهشت مُـعـطّـر نـداشتـی پـنجـاه سـالِ بعـد مشخـص شود چرا از روی سینه جسمِ حسین بر نداشتی وقـتـی عدو محاسن او را گرفته بود از ره رسیدی عمّامه بر سر نداشتی
: امتیاز
|
شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
کم گریه کن که گریه امانت بریده است گـویا که وقت رفـتـن بـابـا رسیده است حق داری ازغمش به سر و سینه میزنی چون مثل او کسی به دوعالم ندیده است در روز آخـرش چه شده این چنین نبی جز اهل بیت تو زهمه دل بـریـده است بر روی سینه اش حـسنیـن ناله می زنند اشکش برای هر دو زغمها چکیده است برگو که مرتضی چه شنـیـده کـنـار او رنگش چنین ز طرح مسائل پریده است ایـنـجـا همه برای شما گریه می کـنـنـد چون از سقیفه بوی جسارت وزیده است این روزها به پشت در خـانـه ات مرو گویا عدو که نقشۀ قـتـلـت کـشیده است جان حسین و جان حسن جان مرتضی کم گریه کن که گریه امانت بریده است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا در شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
در مــاتــم فــراق پــدر گــریه میکـنم همراه شمس و نجم و قمرگریه میکنم شب ها و روزها ز غمش مویه میکنم تا آخــرین تــوان بصــر گریه میکنم خواب شبانه ازسر زهـرا پریده است مانـنـد شـمـع تا به سحـر گـریه میکنم داغی عظیم دیده ام ای مـردمان شهر با لحن جـانگـدازی اگر، گـریه میکنم پـیـغـمـبـر طـوایـف اهــل بـکــاء شدم قــدر تـمـام اشـک بـشـر گـریه میکنم خشکد اگر که چشمۀ اشکم دوباره من با دیده های سرخ جـگـر گـریه میکنم
: امتیاز
|
زبانحال پیامبر اکرم با حضرت زهرا هنگام رحلت
بسكه از آه، دل شـعـلـه ورت ميسوزد با تــمــاشـاي تو قـلب پـدرت ميسوزد اي جگر گوشۀ من شعله مزن بر جگرم جگرم سوخت ز بسكه جگرت ميسوزد زودتــر از همه پيـش پــدرت مي آيي زودتر از همه شمع سحـرت ميسوزد بعد من هرچه بلا هست سرت مي آيد بعدمن واي كه پا تا به سرت ميسوزد زير پــرهاي تو آرام گــرفـتــم بــابــا حيف،ازشعلۀ در بال و پرت ميسوزد گاه در كوچه اي از درد زمين مي افتي گاه ازضرب كسي چشم ترت ميسوزد گاه يك نقش به يك روي تو جا ميگيرد گاه يك زخم به روي دگرت ميسوزد گاه در پشت در خانه ي خود مي نالي چشم وا ميكني و دورو برت ميسوزد يك طرف دست تو در پاي علي مي شكند يك طرف دختركت پشت سرت ميسوزد از صداي تو در آن شعله علي مي فهمد كه اگـر فــضـه نيايد پسرت ميسوزد
: امتیاز
|